روز بازار جوانی پنج روزی بیش نیست/
نقد را باش ای پسر، کآفت بود تاخیر را
با جوانی سرخوش است این پیر بی تدبیر را/
جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را
ای که گفتی دیده از دیدار بت رویان بدوز/
هرچه گویی چاره دانم کرد، جز تقدیر را
دوش ای پسر می خورده ای، چشمت گواهی میدهد/
باری حریفی جو که او، مستور دارد، راز را
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی/
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
ترک دنیا و تماشا و تنعم گفتیم/
مهر مهری ست که چون نقش حجر، می نرود
امروز چه دانی تو که در آتش و آبم/
چون خاک شوم باد به گوشت برساند
گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست/
رنگ رخسار خبر میدهد از سر ضمیر