کتاب بازمانده های غریبی آشنا

Bahram Sadeghi
بهرام صادقی
کد کتاب : 19394
ویراستار :
شابک : 978-9644482190
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 765
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2005
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

تدوین : محمدرضا اصلانی همدانی

معرفی کتاب بازمانده های غریبی آشنا اثر بهرام صادقی

اثر پیش رو یادداشت های پراکنده ی "بهرام صادقی" است که "محمدرضا اصلانی همدانی" آن را گردآوری کرده است و "بازمانده های غریبی آشنا" نامیده می شود. هر بخش از کتاب ، خواننده را با جنبه های مختلف شخصیت "بهرام صادقی" و همچنین زندگی و تحصیلات نویسنده و شاعر، سرگرمی ها و آثار خانواده و زندگی شخصی او آشنا می کند.
دوره های مختلف زندگی او در نجف آباد، اصفهان و تهران در قسمت بیوگرافی کتاب "بازمانده های غریبی آشنا"، در کنار همکاری وی با مجلاتی مانند صدف و سخن، مشارکت در انجمن های ادبی، داستان های نوشته شده به قلم او و اشعارش مرور شده است. آثار برجای مانده از او، از نگاه چهره هایی چون صفدر تقی زاده ، ضیاء موحد و محمد حقیقی مورد بررسی قرار می گیرد. خدمت سربازی "بهرام صادقی" ، تحویل دیرهنگام پایان نامه اش در سی سالگی و تصمیمش برای ازدواج در سی و نه سالگی همه در این قسمت پوشش داده شده است و در نهایت به وداع او با زندگی پرداخته شده است.
در کتاب "بازمانده های غریبی آشنا" داستان ها، نمایش نامه ها، اشعار و قصه های ناتمام "بهرام صادقی" و آثاری که قبلا هرگز چاپ نشده بود، گنجانده شده است. در اثر پیش رو، "محمدرضا اصلانی همدانی"، نامه ها ، مصاحبه های "بهرام صادقی"، یادداشت ها و تصاویر مدارک تحصیلی و هنری وی را نیز گردآوری کرده است و مجلد حاضر که حاوی بیش از هفتصد صفحه محتوا در مورد " بهرام صادقی" و زندگی اوست، منبعی کامل را جهت آشنایی با او در اختیار خوانندگان قرار داده است.

کتاب بازمانده های غریبی آشنا

بهرام صادقی
بهرام صادقی در ۱۸ دی ۱۳۱۵ در نجف‌آباد به دنیا آمد. او تا سال ۱۳۳۴ در اصفهان زندگی کرد و سپس برای ادامه تحصیل در دانشکده پزشکی دانشگاه تهران، به تهران سفر کرد.از سن بیست سالگی هم‌زمان با تحصیل در رشته‌ی پزشکی، داستان‌هایش را در مجلات ادبی به چاپ می‌رساند. وی پس از سی سالگی کمتر می‌نوشت. اولین داستان کوتاه‌اش وقتی بیست سال سن داشت منتشر شد و «ملکوت»، تنها داستان بلندش، را در بیست و پنج ساله‌گی منتشر کرد.مجموعه داستان «سنگر و قمقمه‌ه...
قسمت هایی از کتاب بازمانده های غریبی آشنا (لذت متن)
در باز شد ومرد درون رفت/ افتادیکی شعله زمهتاب به دالان/ پرسید یکی :/ ها خبری هست ؟/ آری ، خطری هست !/ مشروطه بود در خطر امشب/ باید که شود انجمن ما خبر امشب/ با اسلحه آماده شود منتظر امشب/ در بسته شد و مرد برون رفت/ .... کردند همه آتش و مشروطه چی افتاد/ سوراخ شد از تیر/ خون شد ز سراپاش سرازیر/ آهسته به خود گفت چه شادم ! همگی را/ کردم خبر آخر/ افسوس که میمیرم از این تیر/ مشروطه من خون مرا هدیه تو بپذیر