کتاب دیو باید بمیرد

The Beast Must Die
کد کتاب : 28383
مترجم :
شابک : 978-9644483257
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 261
سال انتشار شمسی : 1396
سال انتشار میلادی : 1938
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب دیو باید بمیرد اثر نیکلاس بلیک (سیسیل دی لوئیس)

دیو باید بمیرد یک رمان پلیسی است که در سال ۱۹۳۸ توسط سیسیل دی لوئیس نوشته شده است، با نام مستعار نیکلاس بلیک نوشته شده است. عناصری از تریلر وارونه را با تحقیقات کلاسیک به سبک عصر طلایی ترکیب می کند. این چهارمین رمان از مجموعه‌ای از رمان‌های کارآگاه خصوصی نایجل استرنج وی است این عنوان از خطی در چهار آهنگ جدی نوشته یوهانس برامس الهام گرفته شده است که خود اشاره ای به کلیسا دارد.

پس از اینکه پسر خردسالش در روستای گلوسسترشر که در آن زندگی می کند توسط یک ماشین تندرو کشته می شود، رمان نویس اسرارآمیز، فرانک کایرنز زمانی که پلیس نمی تواند مقصر را ردیابی کند، عصبانی می شود. او مدتی است که قصد دارد به محض اینکه فرصت پیدا کند، مرد مسئول را به قتل برساند، هر عواقبی که باشد. او که تصمیم می گیرد به تنهایی تحقیق کند، به طور اتفاقی متوجه می شود که مسافر در ماشین یک بازیگر سینما به نام لنا لاوسون است. او که وانمود می کند در حال نوشتن یک رمان جدید در یک استودیوی فیلم است، با لنا در لندن ملاقات می کند که با نام مستعار خود فلیکس لین عکس می گیرد. پس از یک درخواست، او موفق می شود برای اقامت با او در خانه برادر شوهرش جورج راتری در گلوسسترشر دعوت شود.

کتاب دیو باید بمیرد

نیکلاس بلیک (سیسیل دی لوئیس)
سیسیل دی‌لوئیس زادهٔ ۲۷ آوریل ۱۹۰۴ و درگذشته ی ۲۲ می ۱۹۷۲ ، شاعر، رمان‌نویس بریتانیایی بود. وی از سال ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۲ میلادی ملک‌الشعرای بریتانیا بود. زاده شده در بالینتبرت ایرلند است؛ و آثارش را با نام مستعار نیکلاس بلیک Nicholas Blake منتشر ساخته است.
قسمت هایی از کتاب دیو باید بمیرد (لذت متن)
نیگل استرنج ویز روی راحتی نشسته بود. در آپارتمانی که او و جرجیا پس از ازدواجشان آنجا ساکن شده بودند. از پنجره می شد یکی از آن معدود میدان های زیبا و باشکوه و سنتی قرن هفدهمی لندن را دید که هنوز از آن مغازه های لوکس غیرضروری و مجتمع های آپارتمانی شوم و زشتی پر نشده بود که بهشت مترس های میلیونرها است. روی زانوی نیگل کوسن بزرگ و قرمزرنگی بود و روی کوسن کتابی باز: کنار دستش یکی از آن جاکتابی های واقعا گران و ظریفی بود که جرجیا برای آخرین جشن تولدش به او هدیه داده بود. در آن هنگام جرجیا رفته بود بیرون پارک برای همین نیگل می توانست به عادت قدیمش برگردد و درجای راحتش روی مبل کتاب بخواند.