مغز هیچ قسمت متحرکی ندارد: برخلاف قلب، ریه ها یا روده ها، نمی تپد یا باز و بسته نمی شود. مغز مثل کلیه ها، کبد یا طحال که ادرار، صفرا یا لنف می سازند، چیزی نمی سازد. برخلاف پوست یا استخوان ها، هدف یا وظیفه ی معین و روشنی را به انجام نمی رساند و با این همه، امروزه بر این باوریم که مغز عهده دار اندیشه، عاطفه و اراده ی آزاد است. ما چگونه به این نتیجه دست یافته ایم و مردم قبلا چطور می اندیشیدند؟ برای یافتن پاسخ، باید به گذشته برویم و از دستاوردی به دستاورد دیگر گذر کنیم تا درنهایت به زمان حال برسیم. این سفر را با سه ملاحظه آغاز می کنیم. نخست این که هرچند ایده های ما درباره ی اندیشه و احساس به نخستین تمدن های ثبت شده بازمی گردد، دانش مان از این باورهای اولیه بر شواهد باستان شناختی متکی است و از این رو، بسیار ناهمگون و پاره پاره است. دوم این که تاریخ پزشکی عمدتا به مستندات تاریخی مغرب زمین می نگرد و از این رو، ما نیز ناگزیر به طور عمده این نوع نگرش را توصیف خواهیم کرد. سوم این که گرایش به آزمایش های حیوانی و انسانی در گذشته با امروز تفاوت داشتند و بسیاری از آزمایش هایی که توصیف خواهد شد تا حدی ناخوشایند بودند و امروزه مجاز شمرده نمی شوند.