همگی با هم پس از خوش آمد گویی به مربی شان، یک صدا، گفتند: « ما ماجراجویان هستیم! آماده ایمبرای ماجراجویی!» عجله کنید ! همه به دنبال من می رویم تا دنیایی جدید کشف کنیم...چن ثانیه بعدهمه روی عرشه ی قایق احساسات بودند. فلورستان در حین گشتنبین یادداشت های داخل تبلتش گفت: « خب به نظر می رشد که آزمون امشب فقط به خودتان بستگی دارد...»
آزمون امشب ، همان طور که آلکسیا خواسته، برای درک بهتر ناراحتسه، ماجراجویان پرسیدد « چطور می توانیم انجامش دهیم؟ - همان طور که از ماجراهای قبل می دانید، همه ی احساسات می خواهند یک چیزی به ما بگویند. غم و ناراحتی هم وقتی می آید سراغمانکه فکر می کنیم داریم چیزی را از دست می دهیم یا داریم تنها می شویم. سپس چشمکی زد و گفت : باید راهی برای هیجان دادن به خودمان پیدا کنیم.
تاسی گفت: « معلم به من برای تهییه ی ساندویچ صلح، نفس عمیق را یاد داد، باید این جوری انجامش بدهیم: مثل یک درخت که ریشه اش تو زمینه، صاف و محکم می ایستیم، می توانی درخت مورد علاقه ات را انتخاب کنی: بید مجنون، سرو، بن سای، درخت پرتقال یا ... حالا در حالی که با بینی هوا را به داخل می کشید، در ذهنتان تا سه بشمارید: یک...دو...سه... این جوری سینه اتان را باد میکنید. حالا خیلی آرام هوا را خارج کنید و بشمارید ۱...۲...۳...۴...۵...۶ (بهتره با صدای فوت هوا را خارج کنید.). سپس با افتخار اضافه کرد: «اگر خواستید، می توانید تصور کنید هوایی که از دهنتان خارج می شودهوای عصبانی به رنگ تیره است. در مقابل هوایی که از بینی تان تنفس می کنید، هوای تمیز، رنگارنگ و شاده. می توانید رنگی را که خیلی دوست دارید انتخاب کنید!»