جادو، هزارتوی روح و ماده است، به هزار تو فرو رونده همیشه به پشت سر چنان می نگرد که به پیش رو، هر دو لحظه ی اکنون اند، هر دو قوای حادثه دارند، چرا که زمان ها در هزار تو بر هم منطبق اند. راه و چاه ها و اسرار تمام جهات و عناصر را پوشانده اند. زیرا اسرار، هستی برتر است. هزار تو راه به جایی نمی برد. راه گنج است. سکوت روح، علاج است، نقره ی زنده ی بالاست، خطرات روح بی شمار شکل دارد. شکل، اتصال است. ریشه و بازتاب فرو رفتن در ناشناخته را ممکن می کنند. اکسیر اعظم ساکن خانه است. آب جوشان است. جادو، سفر به قلب و کانون و دوزخ است، به آبگینه ی مردگان، به جام ها و به جلوه ی شیاطین. به گردونه ی گوگردی و ساحت والا. ماده تیرگی ست، درخشش هذیان است، زبان ماده است، زبان با بی شمار شکل، تقلا برای اتصالش، اختگی ست.