سال ۱۳۷۴، وقتی که دانشجوی شیمی بودم، در شرق نوشتن، به جای رفتن به کارخانه، سر از تحریریه یک روزنامه درآوردم، همان روز نخست دبیر سرویس خبر دوتکه کاغذ کاهی جلوی من گذاشت؛ روی کاغذها یک خبر را با دو روایت با فونتی شبیه حروف سربی پرینت کرده بودند، بی آنکه به صورتم نگاه کند، گفت: تنظیمش کن ...» از خبرنویسی هیچ چیز نمی دانستم و خیال خبرنگار شدن هم نداشتم. در آن حال و احوال نوجوانی به خیال خودم رفته بودم ستون نویس بشوم و با مقالاتی آتشین جهان را سقف بشکافم و او هم به خیال خودش که بگذار همین روز اول به این جوانک خام حالی کنم که از امر خطیر تنظیم خبر چیزی نمیداند.
هیچ چیز از خبر و تیتر و لید و هرم وارونه نمیدانستم ... با کمی استیصال دو خبر را خواندم و با خبرهای دیگری که در روزنامه چاپ شده بود، مقایسه کردم، مهم ترین پیام خیر را در دو خط اول نوشته بودند، بعدها فهمیدم که به این دو خط اول می گویند لید، خبر تقریبا آماده بود، فقط باید دو رویکرد را در دو خبر می فهمیدم و دوباره بازنویسی اش می کردم، به ضرب و زور بازنویسی اش کردم و گذاشتم روی میز همان آقایی که بعدها فهمیدم دبیر سرویس است . خبرم را که داشت می خواند، مدیر اجرایی روزنامه آمد بالای سرم پس چرا اینجا نشستی؟ برو پئشین سرویس مقالات ...)
من تنها کسی نبوده و نیستم که رسانه را نه از دانشگاه که به تجربه آموختم و این کتاب در حقیقت ادامه سالها تلاش من برای آموختن از طریق نشستن پای سخنان کسانی بود که سال های بسیاری از زندگی شان در رسانه گذشته و خواهد گذشت. بعد از این
مجالستهای دلچسب دریافتم که آموختن تجربی روزنامه نگاری دست کم در ایران بیشترین و مهم ترین روش آموختن این حرفه هنر بوده و بسیاری از رازهای رسانه جز در موقعیت مواجهه با فراز و فرودها و جز در هنگامه گشودن گره از کلاف پیچاپیچ مشکلات
درون سازمانی و برون سازمانی گشوده نخواهد شد. .
بی تردید این کتاب بی همت والای برادر عزیزم پیام تیرانداز مدیر بنیاد پژوهشی رسانه ای باران به انتشار نمی رسید و پی تلاش سترگ نویسنده توانا و ویراستار ارجمند، دوست عزیزم حمیدرضا مشایی، صورتی دلنشین و خواندنی نمی یافت، همچنین از مدیر محترم
انتشارات مهراندیش، جناب آقای مهدی سجودی مقدم، که نه فقط به عنوان ناشر، بلکه همچون همراهی دلسوز مرا و این کتاب را همراهی کرد، بی نهایت سپاسگزارم.
کتاب روزنامه نگاری بدون درد و خونریزی