ببخشید شما "امام خمینی" هستید!؟ خواب آلوده و متعجب، مثل آدم های برق گرفته مسافر کناری ام را نگاه می کنم... - من!؟ امام خمینی!؟ یعنی چی!؟ با خنده می گوید: (یعنی فرودگاه امام خمینی کار می کنید یا مهرآباد؟) چهره ی من به نظرش آشنا می آمد و چون هرچه تلاش کرده بود یادش نمی آمد طرف کیست، حدس زده بود صاحب این چهره ی آشنا که در پرواز تهران استانبول کنارش نشسته، باید کارمند یکی از فرودگاه ها باشد! خودم را به مسافر میان سالی که کنارم نشسته بود معرفی کردم و به او حق دادم که در این بیگاه شب، و با این خستگی عبور از هفت خوان فرودگاه ذهنش یاری نکند!...
در چین هم عقرب سرخ شده را گاز زدم. آن هم اصلا به مرحله ی فهم طعم نرسید. گویا یک تکه چوب بود که زیر دندان من شکست. حرفه ای ها می توانستند کرم های بزرگ گوشتی را که چند سانت قد و نیم سانت قطر داشتند و اندازه ی یک پاستیل کرمی بودند زنده زنده بخورند. نظر به میزان گوشت کافی موجود در این کرم ها، می شد امیدوار بود که این افراد نسبت به ما که کرم برنج خورده بودیم.
صاحب رستوران می گفت همه ی ما سالانه غیر مستقیم حدود نیم کیلو حشره می خوریم. این حشرات لابه لای میوه ها و سبزیجات وجود دارند و اصلا متوجه حضورشان نمی شویم و این نفرتی که از حشره خواری داریم فقط مقاومتی ذهنی است و به علت همین تنفر بی پایه، خودمان را از این منابع سرشار پروتئین بی بهره کرده ایم. البته او تذکر داد که با این استدلال نمی توان از فردا هر حشره ای را که اطراف ما بود بگیریم و بخوریم. خوردن حشرات رنگی کشنده است و ما فقط توانایی خوردن حشرات غیر رنگی را داریم.