این اثر، طرفدارانی جدید را برای این نویسنده ی ایسلندی بااستعداد به همراه خواهد آورد.
اثر ملکه ی داستان های جنایی ایسلند.
با کاراکترهای فراموش نشدنی، پیچ و خم های غیرمنتظره، و تعلیق روانشناختی خارق العاده.
از اتاق که بیرون آمدند، «ثورا» دندان هایش را به هم فشار داد و غرولندکنان گفت: «پیش خودت چی فکر کردی؟ رفتی اون پایین یه سر بریده رو برداری، بعد می خوای بشینی با پلیس گپ بزنی؟ اصلا می فهمی توی چه موقعیتی هستی؟ می فهمی ممکنه چه بلایی سرت بیاد؟»
این مرد خودش تنهایی دادگاه جزیره است. ممکنه چند تا پلیس دیگه هم باشن، ولی تصمیم گیری با اونه. اون همیشه سر و ته پرونده ها رو یه جوری هم میاره که مشکلی برای کسی پیش نیاد. فکر کنم بهتر باشه باهاش حرف بزنم، وقتی حرف های من رو بشنوه، خودش می تونه کمکم کنه. من که خلافی نکردم.
در زیرزمین با دیدن سر بی بدن از ریخت افتاده-که انگار زبانش را بیرون کشیده بودند-دچار نفس تنگی شده و نتوانسته بود با «مارکوس» حرف بزند. از زیرزمین که بیرون آمده بودند، «هرتور» به پلیس زنگ زده بود و وقت نشد میان آن همه هیاهو از او بپرسد ماجرا چه بوده است.
من از سیر این داستان خیلی خوشم اومد مخصوصا حال و هوایی که حاکم بر قصه بود .... یکم پایانش عجیب بود اما شوکه کننده بود و عالی
ازلحاظ سیر داستانی بسیار حوصله سر بر و بسیار خسته کننده وبسیار ضعیف ،ازقدیم گفتن هیچ ارزونی بی علت وبی حکمت نیست