با پایانی غیر قابل پیشبینی که بهترین جنبه های داستان معمایی و داستان ماوراطبیعی را در هم می آمیزد.
یک داستان معمایی عالی و واقعا ترسناک.
تریلری تشویش آور و فوق العاده رعب انگیز.
امواج با آهنگی پیوسته در تغییر، قایق را به جلو و عقب می راندند. دماغه ی قایق به نرمی بالا و پایین می رفت و تکان های شدیدتر آن را بی امان از این سو به آن سو می کشاند.
ناخدا تقلا می کرد قایق کوچک را به تیرک فولادی ببندد؛ اما اسکله ی شناور فرسوده، انگار که بازی اش گرفته باشد، مدام خودش را پس می کشید.
مثل آن که دریا سر بازی داشت. می خواست به آن ها نشان دهد که رئیس کیست. مرد بالاخره موفق شد قایق را ببندد؛ اما معلوم نبود حوصله ی امواج از دست انداختن او سر رفته یا صبر و تجربه ی کاپیتان بر آن ها چیره شده است.
خوب بود تجربه جدیدی بود