کتاب نفرت

Outrage
(کاوشگری های کارآگاه ارلندور)
کد کتاب : 32592
مترجم :
شابک : 978-6222018719
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 288
سال انتشار شمسی : 1399
سال انتشار میلادی : 2008
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 5 اردیبهشت

نامزد جایزه «بری» سال 2012

«آرنالدور ایندیرداسون» از نویسندگان پرفروش در ادبیات ایسلند

معرفی کتاب نفرت اثر آرنالدور ایندیرداسون

کتاب «نفرت» رمانی نوشته ی «آرنالدور ایندیرداسون» است که نخستین بار در سال 2008 به انتشار رسید. وقتی «الینبورگ»، کارآگاه و همکار بازرس «ارلندر»، به همراه گروهش مشغول تحقیق در مورد قتل مردی جوان به نام «رونولفور» می شوند که جسد نیمه عریان و آسیب دیده اش در آپارتمانش پیدا شد، قرص «روهیپنول» را در لباس هایش پیدا می کنند و مدتی بعد، در حین کالبدشکافی، درمی یابند که مقداری از قرص ها در گلوی او قرار داده شده است. جست و جوی «الینبورگ» برای یافتن پاسخ ها، او را به روستای زادگاه «رونولفور» می برد، در جایی که او درمی یابد گناهان قدیمی ممکن است سایه ای بلند داشته باشند و نفرت می تواند انسان ها را وادار به انجام کارهایی خارق العاده و غیرقابل تصور کند.

کتاب نفرت

آرنالدور ایندیرداسون
آرنالدور ایندیرداسون، زاده ی 8 ژانویه ی 1961، نویسنده ای ایسلندی است. ایندیرداسون در سال 1996 در رشته ی تاریخ از دانشگاه ایسلند فارغ التحصیل شد. او سپس به عنوان یک روزنامه نگار مشغول به کار شد و پس از آن، به عنوان نویسنده ای مستقل به فعالیت روی آورد. ایندیرداسون از سال 1986 تا 2001، در روزنامه ی Morgunblaðið نقد فیلم می نوشت. اولین کتاب او در سال 1997 به انتشار رسید.
نکوداشت های کتاب نفرت
Another deftly modulated murder puzzle from Indridason with many twists.
یک معمای قتل استادانه ی دیگر از «ایندیرداسون» با پیچ و خم های پرتعداد.
Kirkus Reviews Kirkus Reviews

A terrific read with a modern heroine.
داستانی عالی با یک قهرمان زن مدرن.
Library Journal Library Journal

Further evidence that Indridason is one of the most brilliant crime writers of his generation.
گواهی دیگر بر این که «ایندیرداسون» یکی از درخشان ترین نویسندگان داستان های جنایی در نسل خود است.
Sunday Times Sunday Times

قسمت هایی از کتاب نفرت (لذت متن)
نمی خواست خیلی زود راه بیفتد. ممکن بود متوجه پرسه زدن او در بار نیمه خالی شوند و او این را نمی خواست. می خواست توی جمعیت ذوب شود.

به هرحال نباید چهره اش به یاد می ماند. در مورد ماجرای باورنکردنی آن شب هر کس سوالی می پرسید، می گفت تمام شب را در خانه بوده و تلویزیون تماشا می کرده است. اگر همه چیز طبق برنامه پیش می رفت، هیچکس متوجه حضورش نمی شد.

در تاریکی پاییز از خانه اش نزدیک مرکز شهر به سمت بار به راه افتاد. شهر پر بود از عیاش های آخر هفته. جمعیت در محل حادثه صف بسته بودند.