داستان هاوارد شولتز یک یادآوری واضح است که موفقیت تنها با عزم فردی حاصل نمی شود ، بلکه با مشارکت و اجتماع حاصل می شود.
رویای هوارد شولتز برای عادلانه تر پذیراتر کرن جهان برای همه ، واقعا یک ایده ای نوآورانه است.
زمانی که یک بچه مدرسه ای بودم، هر بار به خانه برمی گشتم و در آپارتمان را باز می کردم، قلبم تندتر می زد. اگر می دیدم روی میز ناهارخوری رومیزی انداخته شده و بیشتر از پنج صندلی همیشگی دور آن چیده شده است، می دانستم که خانه در حال انفجارمان به زودی با صدای بلند و رئیس مآبانه نانا، بوی تند آبگوشت برش و قهقهه های بلند غریبه ها پر خواهد شد. آن روزها، پدرم عصر از کاری که معلوم نبود چه کاری است به خانه برمی گشت و روی مبل دراز می کشید و مادرم هم به من و خواهر و برادر کوچک ترم زودتر از وقت عادی شام می داد و ما را به اتاق خوابمان می فرستاد. هر سه در یک اتاق بودیم - و یادآوری می کرد که ساکت باشیم و در اتاق را باز نکنیم. از صدا و چشمانش می توانستم بشنوم و بخوانم که به ناچار تسلیم شده است. او هم به اندازه من می خواست که آن شب ها زودتر تمام شود.