آقای هارتول سرش را از لای در برد توی اتاق و گفت: سارا، عزیزم، وقتش است از رختخواب بیایی بیرون. نمی خواهی که اولین روز مدرسه ی جدیدت را از دست بدهی؟ سارا پتو را روی سرش کشید و گفت: نمی روم. آقای هارتول به طرف پنجره رفت، پرده را کنار زد و گفت: البته که می روی عزیزم و...