ضلع شرقی خانه در خیابان اصلی قرار داشت و زمستان ها اولین تابش آفتاب به آن سمت از خانه می خورد. پنجره های همسطح خیابان کرکره نداشتند و هوا داشت روشن می شد که ژاندارم وارد خانه شد. به نظر نمی آمد کسی در خانه باشد. اتاق طبقه همکف اسباب و اثاثیه ناچیزی داشت، یک میز و چند صندلی و چند تا سه پایه نقاشی و...
داستان وقتی همسفر ونگوگ بودم بسیار جذابه
برید داستان (وقتی همسفر ونگوگ بودم) رو بخونید. یک داستان واقعی جذاب وغمگین .