کتاب دروازه مردگان 3

Well of Darkness
چاه تاریکی
کد کتاب : 34479
شابک : 978-6003538863
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 224
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2020
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 7
زودترین زمان ارسال : 6 اردیبهشت

معرفی کتاب دروازه مردگان 3 اثر حمیدرضا شاه آبادی

"چاه تاریکی" یا "دروازه مردگان 3" سومین مجلد از این مجموعه است که به قلم "حمیدرضا شاه آبادی" در قالب رمان های نوجوانان نشر افق به چاپ رسیده است. این اثر که به صورت سه گانه ای در ژانر وحشت به نگارش درآمده، با استقبال قابل توجهی از سوی مخاطبان مواجه شده و با توجه به پیشینه ی دانش آموختگی نویسنده در رشته ی تاریخ، اطلاعات جالبی را از دوران گذشته به خوانندگان ارائه می دهد. رخدادهایی که در داستان های "دروازه مردگان" اتفاق می افتد، به دوران قاجار بر می گردد و در آن جزییات خواندنی و جالب توجهی از فضای تهران قدیم و زندگی و معاش مردم آن دوره و زمانه به مخاطب عرضه می شود.
در جلد سوم این مجموعه که "چاه تاریکی" نام گرفته، داستان از ادامه ی ماجراهایی که رضا پشت سر گذاشته از سر گرفته می شود و این بار او باید برای یاری رساندن به یک شخص دیگر، به ماجرایی ورود کند که باز هم او را به جهان مردگان می کشاند. وضعیت او در "چاه تاریکی" از دفعات قبل هم پیچیده تر می شود و او باید میان سود و منفعت شخصی خود و پاسداشت شرافتش یکی را برگزیند. در "چاه تاریکی" رضا برای اینکه بتواند جان سالم به در ببرد، باید از اوامر رضی اطاعت کرده و قدم به دنیای مردگان بگذارد. در آنجا او ناچار به ملاقات با پدر رضی است؛ چرا که باید نشانی سکه های معتمدالدوله را که زمانی به سرقت برده بود از وی بگیرد و اگر این خواسته انجام نشود، جان رضا به طور جدی به خطر می افتد.

کتاب دروازه مردگان 3

حمیدرضا شاه آبادی
حمیدرضا شاه آبادی (زاده ۱۳۴۶، تهران) پژوهشگر تاریخ، داستان‌نویس و نمایش‌نامه‌نویس معاصر است. وی از نویسندگان در حوزه ادبیات نوجوان و بزرگسال و یکی از مدیران با سابقه در نشر با تجربه مدیریت بر انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و مؤسسه نشر بین‌المللی الهدی است. نوشتن را از جوانی و بدون آموزش خاصی و با داستان کوتاه آغاز کرد. بعدها داستان‌نویسی را وسعت داد و چند نمایش‌نامه نوشت و چند فیلم کوتاه را هم ساخت. اولین داستانش به نام قبل از باران در یک مجله هفتگی ...
قسمت هایی از کتاب دروازه مردگان 3 (لذت متن)
پروانه ها زیبا هستند، اما گمان نمی کنم باهوش باشند. آن ها با بال های زیبا و رنگارنگشان گاهی کیلومتر ها راه را طی می کنند. بدون آن که بدانند مقصدشان کجاست. در این مسیر طولانی، گل ها و درخت ها توقف گاه هایی هستند برای استراحتی کوتاه و بعد حرکتی دوباره برای رسیدن به جایی که معلوم نیست کجاست. کسی نمی داند یک پروانه چقدر عمر می کند. آن ها معمولا قبل از این که عمر طبیعی شان به سر برسد، خوراک جانوران دیگر می شوند...

رو به من گفت: «چرا وایستادی؟ برو بالای سرش، خوب نگاش کن.» باز هم جلوتر رفتم و چسبیده به تخت مرد بیمار ایستادم. مرد با چشمان قرمز پر خون نگاهم می کرد و نفس نفس می زد. دوروبرش پربود از تکه پارچه های رنگی، قفل های کوچک و بزرگ و مهره هایی که برای دفع ارواح و اجنه و رفع چشم زخم به لباس و تختش بسته شده بود. دست ها و پاهایش را با تکه های طناب به چهارطرف تخت بسته بودند و امکان هیچ حرکتی نداشت. هم زمان با رسیدن من یک بار دیگر نعره زد و من اگرچه از شدت نعره ی او تکان خوردم، اما خلاف دفعه ی قبل اختیارم را حفظ کردم و در جای خود ایستادم. مرد کوسه گفت: «اون شبی که بالای خندق ترقه بازی راه انداختی این اونجا بود، اومده بود که بچه ها رو تحویل بگیره و ببره. برادرزاده ی نویان خان،… تیمور، پسر طغای خان. از عشق آباد اومده بود که اون بلا سرش اومد. خلاف بقیه که به دیگران ضربه می زدن این یکی افتاد به جون خودش. با دشنه سر و صورت خودش رو زخمی کرد. خوش اقبال بود که دو تا از آدمای نویان خان از بیرون خندق اومدن و گرفتنش. از اون شب تا حالا خوب نشده. تب داره، حرف نمی زنه، فقط داد می کشه و اگه دستش باز باشه می خواد خودش رو بکشه.» دهان خشک و تلخم را به سختی باز کردم و گفتم: «چیزی که من اون شب استفاده کردم گردگیجی بود. اثر گردگیجی زیاد نیست. حداکثر بعد از نصف روز تموم می شه.»