سال های عاشقی میرزایوسف شاید از آرام ترین سال های زندگی اوست. خلاف دیگر عشاق او از خود آشفتگی و اضطراب نشان نمی دهد و در راه وصل بی تابی نمی کند گویی پیش از آنکه به فکر وصل باشد از عاشقی کردن لذت می برد لذت هجران در کنار امیدی آرام بخش نسبت به وصل در آینده، وجود او را لبریز کرده و او سه سال از دوران جوانی اش را سرشار از این لذت پشت سر گذاشته است. خود او در رسالهٔ عشقیه نوشته است: «اگر امید به وصل در دل عاشق باشد و معشوق را دور از دست نینگارد در هجران لذتی است که در وصل نیست. چرا که اصل عاشقی در هجران است و عشق را معنایی جز فراق نیست.» اگر چه میرزایوسف این رساله را در سال های بعد یعنی پس از پایان ناخوشایند داستان عشقش به زینت نوشته است، اما از لابه لای سطور آن می توان فهمید که او سال های عاشقی خود را به آرامی و دور از آشفتگی و اضطراب سپری کرده است. در طول این سال ها میرزایوسف فقط یک بار احساس آشفتگی و بی قراری کرده است. و آن زمانی است که زینت خانهٔ فروغی ها را ترک می کند. چرا که «شهرت تعلیم آوازش به توسط مرد نامحرم در میان مردم پیچیده، سکونت بیشتر او در خانه هم برای خود او و هم برای محمدحسین خان بدنامی به بار می آورد و ای بسا بساط تعلیم نوباوگان یکسره برچیده می شد. پس ترک منزل کرده و گاه از شخص محمدحسین خان در خانه خودشان درس می گرفت.»
سرنوشت نصفه یک آدم با یک گند بزرگ تاریخی...پیشنهاد نمیشه...
کتاب دیلماج رو دو روزه خوندم .تاریخ رو خیلی روان و ساده باز کرده،آخر کتاب خیلی به فکر فرو رفتم،چقدر عجیب سرنوشت هر کدوم از ما به راحتی عوض میشه اون هم با انتخاب خودمون
کتاب دیلماج فوق العاده بود
ترکیب جالب و لذت بخشی از تاریخ و داستان... کتابی که با وجود کم حجم بودنش حرفهای زیادی برای گفتن دارد. شاه آبادی مخاطب را پای آینه تاریخ میبرد تا به شکل دیگری به آن نظاره کند و درگیرش بشود .