چرا گریه می کنی؟ وقتی زهره، یکی از دخترهای کلاس دوم دبیرستان آنچه را که می دید برای دیگران شرح داد، هیچ کس حرفش را باور نکرد. زهره این حرف را اولین بار به نزدیک ترین دوستش مینا گفت و بالاخره خبر در تمام شهرک پیچید. زهره می گفت دختری را می شناسد که موهای خاکستری دارد، دست هایش از آرنج به پایین سوخته و از همه مهم تر صد سال پیش مرده است!
تابستون ۴۰۱ خوندمش و یه دلِ سیر گریه کردم😭 یک سال بعد هم که خوندمش بازم اشکم رو درآورد 😓 ولی روی هم رفته کتاب عالیه بود. جدا از علاقهمندان به ادبیات داستانی برای علاقهمندان به جامعهشناسی و تاریخ و سایر رشتههای علوم انسانی کتاب مناسبیه 👌
کتاب خوبی بود😊و همچنین خیلی غم انگیز😢💔
آخی دلم کباب شد
روستای فیروزه یکی از روستاهای شمال خراسان بود که به خاطر موقعیت جغرافیایی عالی در دوران حکومت قاجار به دولت ترکمنستان که اون زمان جزئی از روسیه بود فروخته میشه، مردم روستا باید روستا را تخلیه و آواره میشدند که حدود 12 سال مقاوت میکنن اما بالاخره شکست میخورن تمامی مردان روستا کشته و زنان و دختران برای همسری و کنیزی به اسارت برده میشن و تا الان کسی از سرنوشت اونها اطلاعی نداره... روستای فیروزه الان جزئی از خاک ترکمنستانه
چرا این کتاب باید منو یاد دختری که به دست پدرش کشته شد بندازه؟:)
آخی آره یه بچه هم بود نوزاد به دست باباش کشته شد