صدای حاج آقا، گنگ و مبهم به گوش می رسید. احساس می کردم تاریخ به عقب برگشته. چشمم جایی را نمی دید. اول، همه جا تاریک بود. سوی کمی از توی مسجد ارک، فضا را روشن کرده بود. گوشه ی مسجد ایستاده بودم و هاج و واج داشتم به مردمی که آثار خشم و عصبانیت در چهره هایشان کاملا معلوم بود، نگاه می کردم...