انگار طارق بن زیاد دوباره از گور برخاسته و (هنگام ورود به ساحل آندلس) همهٔ کشتی ها را آتش زده و خطاب به سربازان لشگرش می گوید: دشمن پیش روی شماست و دریا پشت سرتان، راه گریزی هست؟ روزی خواهد آمد که من آن صبح ماه مارس ۱۹۹۶ را فراموش کرده باشم؟ محال است. هیچ وقت عادت نداشتم که دوشنبه ها، زود به محل کارم در نشریه «اخبار الیوم» بروم. همیشه دوشنبه ها به خودم دو ساعت خواب اضافه جایزه می دادم و بعد، ساعت ۱۱ قبل از ظهر به دفتر نشریه می رفتم. برای اینکه بیشتر، از جایزه ام -همان خواب اضافی- لذت ببرم، هرچه تلفن کنار تختم زنگ زد، گوشی را برنداشتم. خصوصا که در تماس های این وقت صبح معمولا چیز فایده داری پیدا نمی شود. ولی وقتی آن روز تلفن همینطور زنگ زد و زنگ زد، و کسی که آن طرف خط بود، هیچ از کارش خسته نشد، تصمیم گرفتم تا صبحم را با دادن چند بد و بیراه شروع کنم، شاید رفیقمان که آن طرف خط بود از سنگ انداختن بین من و جایزهٔ دوشنبه هایم دست بردارد. پشت خط، «محمد عمر» بود، همکارم، تازه کلی هم سرزنشم کرد که چرا دیر جواب داده ام. آخرش هم گفت استاد «محمد طنطاوی»، سردبیر نشریه، می خواهد دربارهٔ موضوع مهمی با من حرف بزند. وقتی خط را به سردبیر وصل کردند، همانطور که همیشه در برخورد با من عادت داشت، بیش از چند کلمه صحبت نکرد: «پاسپورتت آماده است؟ خب، پس همین الان بیا دفتر چون باید یه سفر بری اسرائیل. خداحافظ!» حتما دارم خواب می بینم! ای وای از دست این خواب هایی که آدم اول صبحی می بیند. ای لعنت به این خوابی که الان دیدم. من که دوست دارم بروم ژاپن یا هند. البته اگر خواب مرا برداشت و برد آفریقای جنوبی هم بدم نمی آید. شاید کیفم وقتی کاملا کوک شود که خواب، مرا ببرد به ریودوژانیرو یا سائوپائولو.
نویسنده و مترجم کتاب رو کاملا یک طرفه نوشته اند. مترجم جایی که نوشته شده اسراییل، رگ غیرتش باد میکنه ولی در مقابل واژه خ ل ی ج سکوت کرده! در کل اصلا پیشنهادش نمیکنم