کتاب اسرائیلی که من دیدم؛ نه صلح، نه حرف اضافه

The Israel I saw: No peace .. no words!
(خاطرات خبرنگار عرب از سفر 1996 به شهرهای صهیونیست نشین…)
کد کتاب : 35473
مترجم :
شابک : 978-6226609456
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 192
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 2019
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 19 اردیبهشت

معرفی کتاب اسرائیلی که من دیدم؛ نه صلح، نه حرف اضافه اثر عاطف حزین

"اسرائیلی که من دیدم؛ نه صلح، نه حرف اضافه" اثری است از "عاطف حزین" که "خاطرات خبرنگار عرب از سفر 1996 به شهرهای صهیونیست نشین" را در اختیار خوانندگان می‌گذارد. روش‎های مختلفی برای پی بردن به ماهیت اهداف و نیت‌های رژیم صهیونیستی اسرائیل وجود دارد که یکی از موثرترین آنها این است که به آنچه صهیونیست‌ها درباره خود گفته و نوشته اند، و همچنین به مطالبی که توسط کسانی که در میان آنها و یا در مکان های تحت نفوذ آنها بیان شده، نگاه کنیم. مورد دوم به صورت طبیعی فرمی از ادبیات است که در دسته‌ی سفرنامه یا خاطره‌نویسی قرار می‌گیرد.
ارائه‌ی این مطالب در کتاب "اسرائیلی که من دیدم؛ نه صلح، نه حرف اضافه" به قلم "عاطف حزین" علاوه بر آشنا کردن خوانندگان با این رژیم فریبکار، یک طرح جذاب و تکان دهنده نیز ارائه می‌دهد که کنجکاوی خوانندگان را برمی‌انگیزد.
اگرچه راوی کتاب به دو دهه قبل سفر می‌کند، اما این سفر همچنان روشن‌کننده‌ی وضعیت فلسطین و اسرائیل در دنیای امروز هم هست. کتاب "اسرائیلی که من دیدم؛ نه صلح، نه حرف اضافه" برگرفته از تاریخ است و در کتاب های تاریخی، شناخت گذشته نیز مد نظر است. از سوی دیگر در این کتاب، صحبت‌های افرادی را می‌خوانیم که در آن سال‌ها، چشم به راه صلح بودند و آرزوی آرامش و جهانی بدون جنگ را برای ملت خود داشتند و اکنون که بیست سال از آن روزها گذشته، معلوم می شود که آیا آن سخنان و وعده‌ها درست بوده و یا حتی کسری از آن وعده‌ها محقق شده است یا خیر. اهمیت مطالعه‌ی این کتاب، در این است که عده‌ای همچنان همان وعده‌ها را به فلسطینی‌ها می‌دهند.

کتاب اسرائیلی که من دیدم؛ نه صلح، نه حرف اضافه

دسته بندی های کتاب اسرائیلی که من دیدم؛ نه صلح، نه حرف اضافه
قسمت هایی از کتاب اسرائیلی که من دیدم؛ نه صلح، نه حرف اضافه (لذت متن)
انگار طارق بن زیاد دوباره از گور برخاسته و (هنگام ورود به ساحل آندلس) همهٔ کشتی ها را آتش زده و خطاب به سربازان لشگرش می گوید: دشمن پیش روی شماست و دریا پشت سرتان، راه گریزی هست؟ روزی خواهد آمد که من آن صبح ماه مارس ۱۹۹۶ را فراموش کرده باشم؟ محال است. هیچ وقت عادت نداشتم که دوشنبه ها، زود به محل کارم در نشریه «اخبار الیوم» بروم. همیشه دوشنبه ها به خودم دو ساعت خواب اضافه جایزه می دادم و بعد، ساعت ۱۱ قبل از ظهر به دفتر نشریه می رفتم. برای اینکه بیشتر، از جایزه ام -همان خواب اضافی- لذت ببرم، هرچه تلفن کنار تختم زنگ زد، گوشی را برنداشتم. خصوصا که در تماس های این وقت صبح معمولا چیز فایده داری پیدا نمی شود. ولی وقتی آن روز تلفن همینطور زنگ زد و زنگ زد، و کسی که آن طرف خط بود، هیچ از کارش خسته نشد، تصمیم گرفتم تا صبحم را با دادن چند بد و بیراه شروع کنم، شاید رفیقمان که آن طرف خط بود از سنگ انداختن بین من و جایزهٔ دوشنبه هایم دست بردارد. پشت خط، «محمد عمر» بود، همکارم، تازه کلی هم سرزنشم کرد که چرا دیر جواب داده ام. آخرش هم گفت استاد «محمد طنطاوی»، سردبیر نشریه، می خواهد دربارهٔ موضوع مهمی با من حرف بزند. وقتی خط را به سردبیر وصل کردند، همانطور که همیشه در برخورد با من عادت داشت، بیش از چند کلمه صحبت نکرد: «پاسپورتت آماده است؟ خب، پس همین الان بیا دفتر چون باید یه سفر بری اسرائیل. خداحافظ!» حتما دارم خواب می بینم! ای وای از دست این خواب هایی که آدم اول صبحی می بیند. ای لعنت به این خوابی که الان دیدم. من که دوست دارم بروم ژاپن یا هند. البته اگر خواب مرا برداشت و برد آفریقای جنوبی هم بدم نمی آید. شاید کیفم وقتی کاملا کوک شود که خواب، مرا ببرد به ریودوژانیرو یا سائوپائولو.