تو ده یه بار فیلم آورده بودن تو مسجد با آپارات نشون بدن. فیلم توبهٔ نصوح مخملباف بود. اونم تو شب. مردها بهش می خندیدن و ما بچه ها نزدیک بود خونهٔ خدا رو نجس کنیم. مرتیکه فیلم ساخته بود. همه ش تو مرده شورخونه و قبرستون بود. تا یه هفته شب ها می رفتیم پهلو بابام می خوابیدیم. حافظ زیاد تصوراتش قوی نبود. ولی من همین که شب می شد انگار پام رو گذاشته بودم تو سیـنما و همه جای خونه داشت توبهٔ نصوح نشون می داد.
نگاهی نوستالژیک برای دهه شصتیها چون لحظه لحظه اونها رو به وجد میآره...از خوندنش اصلن پشیمون نمیشی بلکه به بقیه هم پیشنهاد میدی. من که سالهاست تو شیرازم دلم برای روستای زادگاهم تنگ شده.
رمان ایرانی بسیار قشنگ و عالی . فاصله باریک بین واقعیت و تخیل خیلی قشنگ توش رعایت شده همراه با طنز هایی که باعث میشه کتابو تا تموم نکردی زمین نذاری
وای ...چقدر رمان عالی ای بود. واقعا به خرید و خوندنش میارزید...خیلی حس طنز و نوستالژیکش رو دوس داشتم. چندتا خریدم واسه کادو به دوستام. دست نشر ثالث و نویسنده ش درد نکنه...کلی خندیدم...