ماه رویا ز غمت یک دم نیست
که چو زلف تو دلم در هم نیست/
زلف و بالای تو تا هم پشتند
پشت و بالای کسی بی خم نیست/
غم تو می خورم و شادم از آنک
هر کرا هست غم تو غم نیست/
دست در دامن زلف تو که زد؟
که دل او چو رخت خرّم نیست
/
به قلم شرح غمت ندهم از آنک
دو زبانست قلم محرم نیست/
ماجراهای درازست مرا
با که گویم چو کسم همدم نیست/
همدم من ز جهان صبح و صباست
بجزین همدمم از عالم نیست/
راز با صبح نشاید گفتن
که ورا بند زبان محکم نیست
با صبا نیز مگویم که صبا
هست هر جایی و محرم هم نیست/
بروم هم بخیالت گویم
که از او محرم تر دانم کیست
اهل تو بازار گوهر بشکند
زلف تو ناموس عنبر بشکند/
درّ دندان تو خون صف برکشد
شکّر اندر قلب لشکر بشکند/
رنگ خون پیدا شود بر چهره ات
چون صبا زلف ترا سربشکند/
هر که در بندد دری در کوی صبر
حلقة زلف تو آن در بکشد/
پیش قدّ و خطّ تو نقّاش چین
هر زمان پرگار و مسطر بشکند/
ز آرزوی آن دوتا مشکین رسن
ماه نو خود را چو چنبر بشکند
/
ترسم این سرها که دارد زلف تو
توبت من بار دیگر بشکند/
هر که او در انتظار وصل تست
روزگارش دل بغم در بشکند/
روزی از ناگه دل دیوانه ام
در جهد وان مهر شکّر بشکند/
راستی را از تو باید خواست آب
هرکه او را لقمه در بر بشکند/
از دهانت کام دل حاصل کند
و ارزوی جان غم خور بشکند