این کتاب مهیج مروری عالی از فلسفه آلمانی در دو سوم پایانی قرن نوزدهم ارائه می کند و نشان می دهد که این دوره ی نسبتا نادیده گرفته شده شایسته توجه بیشتر است.
شاید هیچ کس در دنیای انگلیسی زبان وجود نداشته باشد که بیشتر از فردریک بیزر درباره فلسفه آلمانی قرن نوزدهم بداند.
از آن جا که اواخر قرن نوزدهم عصری پرثمر و انقلابی بود، چالش های بزرگی برای مورخان ایجاد می کند. مسئله اصلیْ ادای حق مطلب در خصوص بسیاری از پیشرفت های پراهمیت است. منصفانه است که گفته شود دانشوری این نیم قرن، و در واقع کل قرن نوزدهم، تاکنون با این چالش ها رو به رو نبوده است. عمدتا به این دلیل که دانشوری مربوط به این نیم قرن میان دو روایتْ گرفتار بوده، و این دو روایتْ معیار سفت و سختی تحمیل می کرده که گویی متفکران قرن نوزدهم تنها از چشم انداز این روایت ها سزاوار بررسی بوده اند. اگر خود را از این معیار رها نسازیم، فهم ما از فلسفه آلمانی قرن نوزدهم به لحاظ تاریخی نادرست و به لحاظ فلسفی فقیر خواهد بود.
با تاکید بر صرف روایت لوویت چه چیز را از دست می دهیم؟ چه چیز در روایت لوویت و تواریخ متعاقب آن فروگذار شده است؟ آنچه در ادامه می آید تنها برخی از تحولات عمده است: ۱. ظهور نوکانتیسم، که جنبش فلسفی غالب در آلمان از سال ۱۸۶۰ تا ۱۹۱۴ بوده است. ۲. مناقشه ماده باوری، یکی از مهم ترین منازعات فکری در نیمه دوم قرن نوزدهم. ۳. رشد تاریخ گرایی، که نه جنبشی تاریخی بلکه جنبشی فلسفی درباره منطق گفتمان تاریخی است، جنبشی چنان پراهمیت که به عنوان « یکی از بزرگ ترین انقلاب های فکری در اندیشه غربی » توصیف شده است. ۴. ریشه های منطق جدید، که با نوشته های فرگه ( ۱۸۴۸-۱۹۲۵ ) در اوایل دهه ۱۸۸۰ آغاز می شود.