بله من به توانایی هم برای حرکت از یک سطح به سطح دیگر افتخار میکردم. اما با اجازه دادن به اینکه سمت و ارزشم در جامعه به میزان زیادی در ذهنم هم مرتبط باشد، قدرت ارزش به خودم را دور انداختم. این حقیقت، به هم ربط داشتن آنچه به صورت حرفه ای انجام می دادم و اینکه به عنوان یک فرد چه کسی بودم، این آرزو را به دل من نشان که از حرف های خاله زنکی دیگران راحت شوم. و به من تمرکزی اجباری بر حقیقتی که با آن دست و پنجه نرم می کنم داده است تا در مواقعی ببینم یا باور کنم که: من می توانم مرد خوبی باشم بدون توجه به اینکه کجا کار می کنم؛ اما جایی که کار می کنم، کاری که انجام می دهم به خودی خود مرا تبدیل به یک مرد خوب نمی کند. من می توانم از راه هایی که به نظرم منطقی می آیند خانواده ام را تامین کنم اما هر چه از لحاظ حرفه ای راه هایی برای مهیا کردن خانواده ام می یابم و موفق تر می شوم، توجیه بر این نیست که من حق دارم در خانه به عنوان یک همسر کم کاری کنم. من می توانم بدون توجه به سمت شغلی هم احترام به دست بیاورم و گاهی اوقات معلوم شده است که حتی با دست کشیدن از آن هویت نیز می توانم کسب احترام کنم. این بر عهده من است نه کسی که مرا استخدام کرده است تا خودم را به مکان هایی هل دهم که باعث پیشرفت می شود.