میترا معینی متول د سال ۱۳۴۷ است که حدود ۱۴ سال از این دوران را در حنوب زیسته است. پیش از نتشار «سونات لال» از او دو مجموعهداستان «آقای چنار با من ازدواج میکنی؟» و « معبد لاکپشت» منتشر شده بود، معینی در داستانهای کوتاهش نشان داده بود که دستی قوی در نوشتن از فراز و فرودهای زیست عشایری و بهویژه عشایر قشقایی دارد.
قسمت هایی از کتاب آقای چنار با من ازدواج می کنی؟ (لذت متن)
نگفته بودم آی نکبت بگیره این سن را که دیگر دوست ندارم به آینه نگاه کنم و از این چهره ای که میان سالی ام را به یادم می آورد و تنهایی ام را، بدم می آید. نگفته بودم بعد از تصادف احمد و فوتش ترس مثل نفس توی سینه ام جا خوش کرده و همه اش دلم تاریکی می خواهد و کمی خواب. حتی نگفتم آن قدر می ترسم که گاهی توی گرمای ظهر تابستان هم تیک تیک دندان هام به هم می خورد و اگر توی خیابان باشم کز می کنم گوشه ای تا حمله ی ترس بگذرد. تازه وقتی به خانه می رسم باید زیر تخت و پشت درها و توی کمدها را هم وارسی کنم. نگفته بودم دائم منتظر بدخبری و شومی هستم. این که نصفه شب ها خیس عرق و با تپش قلب بیدار می شوم انگار همین الان بلایی نازل می شود و تا آفتاب بالا نیاید و شب نگذرد خواب به چشمم نمی آید و… خبرم، رفته بودم همین هارا بگویم اما فقط آبغوره گرفتم و یک نسخه ی بلندبالا قرص های آبی آرام بخش و صورتی کوفت و سفید زهرماری.