دست شویی و حمام خانه ما همیشه تمیز بود، با ردیف عطرها و ادوکلن ها. با گلدان های کوچک و آینه و دستمال ها. احمقانه است، اما من این دو جای خانه را خیلی دوست دارم. مثل پاک کن ها، یا مثل اعداد فرد به خصوص هفده، مثل بستن چشم هام. وقتی کنارم بودی چشم هام را می بستم و کیف می کردم که نمی توانی داخل شوی. آن پشت، معطل و لنگ در هوا می ماندی. تو نمی دانی ناصر اما من حتا کنار تو هم دنیای جادویی خودم را پشت پلک هایم داشتم و دارم. اتاقک مخصوصی هم دارم. هر چه دوست داشته باشم از آن تاریک روشنای بی انتها برمی دارم و به این اتاقک اختصاصی می برم. آن عکس نوزده سالگی ام که موهایم را روی شانه ها ریخته بودم و تو چون از لباس یقه باز من خوشت نمی آمد پاره اش کردی، یا آن کتاب سهراب که دوستی هدیه داده بود، یا آن مجسمه گلی و چیزهای دیگر. گنجینه ای دارم مثل معبدهای قدیمی. هر چه را هم که نخواهم نگه دارم دست نخورده برمی گردانم.