کتاب من دانای کل هستم نوشته ی مصطفی مستور مجموعه ای از هفت داستان کوتاه است:
چند روایت معتبر درباره ی سوسن
من دانای کل هستم
مغول ها
و ما ادریک ما مریم
ملکه الیزابت
مشق شب
دوزیستان
محور تمام این داستان ها عشق است. داستان من دانای کل هستم که نام این مجموعه نیز از آن برداشته شده است درباره ی یک نویسنده است که با جهان داستانش آنقدر همذات پنداری می کند که خود را مسئول اتفاقات داستان می داند:
"در اینجا من می گویم چه می شود چه نمی شود حتی یونس هم نمی تونه از فرمان من سرپیچی کنه. ببینم تو تا حالا چیزی از انواع روایت، زاویه دید و تکنیک های داستان نویسی شنیده ای؟ جهت اطلاعت باید یگم این داستان به روایت دانای کل نوشته شده و در این داستان من دانای کل هستم."
مصطفی مستور نویسنده ای ایرانی است که در میان علاقه مندان به کتاب و رمان طرفداران زیادی دارد. این نویسنده علاوه بر رمان و داستان کوتاه ، چند نمایشنامه و ترجمه و پژوهش نیز در آثار خود دارد. او همچنین موفق به دریافت جوایزی شده است:
برگزیده بهترین رمان سال های ۷۹ و ۸۰ جشنواره قلم زرین برای رمان روی ماه خداوند را ببوسدریکی ازاین منظره ها پدرم مرد. نگاه نکردم. عیدی مرد. رسول به من گفت . من نشنیدم .نمی شنیدم رسول را. کسی گفت تندتر. نمی دیدمش اما صداش راخوب می شنیدم. گفت:((تندتر،تندتر!.)) رسول گفت: ((صدای من رو نمی شنوی لامسب؟) گفتم: (چی) و رسول فرورفت. انگار درچاهی . بعد مادرم مرد. مونس بود اما. هرچند صدای رویا. زنم. حتی صدای مادرم .بعد من خسته شدم. می دویدم وجیغ می کشیدم. کسی نشنید. حتی خودم. حنی.
سوسن کاغذ را گذاشت لای دندان هاش و آن را از وسط پاره کرد. تکه های کاغذ از روژ لبش سرخ شدند. کاغذها را انداخت توی سطل آشغال. صبح زود ماشینی ایستاد و سوسن را جلو آپارتمانش پیاده کرد. به آپارتمان که رسید روی تختخواب ولو شد. ظهر از خواب بیدار شد و دوش گرفت. قبل از ناهار به آرایشگاه تلفن زد و برای فردا صبح نوبت گرفت. بعد برای پرو بلوز تازه اش به پریسا خانم زنگ زد و برای بعدازظهر قرار گذاشت. یکی دو جای دیگر هم تلفن زد و بعد رفت توی آشپزخانه. کبریت را برداشت و سیگاری آتش زد. رفت کنار پنجره ایستاد. پرده پنجره رو به گلخانه را کنار زد و در کشویی آن را باز کرد. به بیرون خیره شد. نرگس و رضا و پروین توی تراس همسایه با صدای بلند مشق می نوشتند. تلفن زنگ خورد اما سوسن از جاش تکان نخورد. گذاشت آن قدر زنگ بخورد تا قطع شود اما قطع نمی شد. کمی دیگر به صدای بچه ها گوش داد و بعد پنجره را بست، پرده را کشید و رفت سمت تلفن. گوشی را برداشت: بنال! سلام سوسن خانم. تو که عرضه نداری واسه چی وقت خودت و من رو می گیری؟ نکنه دیوونه ای؟ آخه ندیده بودمت. وقتی دیدمت فهمیدم که نمی تونم. تو ماهی سوسن. سوسن زد زیر خنده و سیم تلفن را دور انگشتانش پیچاند. اما تو واقعا که خری. خیلی خری. می دونم، اما بازم می خوام بیام. می خوام بیام تو فریزر. دود سیگار را پاشید توی دهانی تلفن...
ضرباهنگ سریع، طرح داستانیِ یک وجهی، و وجود ایجاز از ویژگی های «داستان های کوتاه» هستند
داستان "مشق شب" عالی.
ارزش یک بار خواندن دارد، برای اینکه بیشتر دربارهی عشق بپرسیم یا عشق را بهتر و زیباتر پردازش کنیم. باید بگوییم که میشد زبان داستانها را بیشتر و بهتر پخت.