1. خانه
  2. /
  3. معرفی «مصطفی مستور»

مصطفی مستور

Mostafa Mastoor
مصطفی مستور، زاده ی سال ۱۳۴۳، داستان نویس، پژوهشگر و مترجم ایرانی است. مستور در اهواز به دنیا آمد. او در سال ۱۳۶۷ در رشته ی مهندسی عمران از دانشگاه شهید چمران اهواز فارغ التحصیل شد و دوره ی کارشناسی ارشد را در رشته ی زبان و ادبیات فارسی در همان دانشگاه گذراند. مستور نخستین داستان خود را در سال ۱۳۶۹ نوشت و در همان سال در مجله ی کیان به چاپ رساند. او نخستین کتاب خود را نیز در سال ۱۳۷۷ با عنوان «عشق روی پیاده رو» که شامل ۱۲ داستان کوتاه است، به چاپ رساند.
چرا و چگونه فلسفه بخوانیم
چرا و چگونه فلسفه بخوانیم
ادامه مقاله
مسیر پر فراز و نشیب نمایشنامه ها در قرن بیستم
مسیر پر فراز و نشیب نمایشنامه ها در قرن بیستم

در اوایل قرن بیستم و در اغلب کشورهای اروپایی، تمایزی میان نمایش های ساده و خیابانی با آثار جدی تر به وجود آمد.

اعتیاد ما به ادبیات داستانی: چرا انسان به داستان ها نیاز دارد؟
اعتیاد ما به ادبیات داستانی: چرا انسان به داستان ها نیاز دارد؟

به هر طرف نگاه کنید، با داستان ها روبه رو می شوید. از گذشته های خیلی دور که اجداد ما دور آتش می نشستند و داستان تعریف می کردند تا به امروز که شبکه های تلویزیونی، سریال های محبوبی تولید می کنند

6 دلیل برای خواندن داستان های کوتاه
6 دلیل برای خواندن داستان های کوتاه

ضرباهنگ سریع، طرح داستانیِ یک وجهی، و وجود ایجاز از ویژگی های «داستان های کوتاه» هستند

نظر کاربران در مورد "مصطفی مستور"
1 نظر تا این لحظه ثبت شده است

با مصطفی مستور در برنامه‌ی اکنون...، به میزبانی سروش صحت آشنا شدم، نامش را قبلا بسیار شنیده بودم ولی اصلا تصور نمیکردم، نویسنده‌ی کتاب معروف "روی ماه خداوند را ببوس" انقدر از لحاظ تفکر و شخصیت به تفکرات من نزدیک باشد، وقتی از خودش حرف میزد انگار بخار را از روی شیشه‌ی وجودش پاک میکرد و به سادگی میشد او را از پشت آن شیشه دید، مردی پرمغز، و درعین حال متواضع، کسی که دائم در امواج خروشان اسرار هستی غوطه ورشده، بارها ناامید شده و دوباره روزنه‌ی امیدی پیدا کرده که جبر زندگی را برایش تحمل پذیر کرده، صحبت هایش، سادگی اش، لطافت روحش توصیف هایش، همه برای من بسیار دلپذیر بود، با تردیدهایش دچار تردید شدم و با اشک هایش اشک ریختم، بعد از پایان برنامه بلافاصله سراغ کتابخانه ام رفتم و کتاب روی ماه خداوند را ببوس، را از لای کتاب‌ها بیرون کشیدم، نمیدانم چرا این همه سال آن را نخوانده بودم، بی درنگ کتاب را باز کردم و شروع به خواندن کردم، درکمال تعجب متوجه شدم همسرم گوشی را کنار گذاشته و به داستان گوش میدهد، به خودمان که آمدیم ساعت از ۲ نیمه شب گذشته بود و من بی وقفه ۵۳ صفحه از کتاب را خوانده بودم... باقی کتاب را گذاشتیم برای فردا ولی دو ساعت دیگر را به گفتگو درباره‌ی تفکرات و تردیدهایی که با حرف‌های مستور حالا دوباره از پس ذهنمان بیرون آمده بودند گذراندیم‌‌‌... شب عجیبی بود، قبل از خواب تصمیم گرفتم کتاب‌های دیگر او را نیز پیدا کنم و در اولین فرصت بخوانم، اینجا دنبال عنوان کتاب‌های دیگرش گشتم و نام کتاب دیگری برایم آشنا آمد، زیر نور کم، کتاب دیگری که به تازگی از دوستی هدیه گرفته بودم، ذوق زده شدم، تصمیم گرفتم برخورد خودم از شناخت ایشان را اینجا بنویسم. شاید کسان دیگری هم برای شناخت او و آثارش چون من انگیزه پیدا کنند.

1403/10/20 | توسطکاربر سایت
1
|