کتاب چند روایت معتبر

few valid narrations
کد کتاب : 10884
شابک : 9789643621377
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 107
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2003
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 25
زودترین زمان ارسال : 11 اردیبهشت

معرفی کتاب چند روایت معتبر اثر مصطفی مستور

این کتاب شامل 7 داستان از مصطفی مستور است که هر کدام از این داستان ها ویژگی هایی دارند که باعث می شود خواننده دست از خواندن نکشد. برای مثال یکی از این ویژگی ها متنی است که نویسنده ابتدای هر داستان آورده. این متن ارتباطی با خود داستان ندارد اما باعث می شود ذهن خواننده برای خواندن آن داستان آماده گردد.

7 روایت کتاب شامل موارد زیر می شوند:
  1. چند روایت معتبر درباره عشق: یک معلم فیزیک که عاشق شاگرد خود می شود.
  2. چند روایت معتبر درباره زندگی: کسری که همراه سایه زندگی می کند و به مهتاب فکر می کند.
  3. چند روایت معتبر درباره مرگ: بخش هایی از زندگی افراد مختلف، خودکشی، عروسی و مرگ.
  4. مصائب چند چاه عمیق: بخش هایی مختلف از زندگی.
  5. در چشم هات شنا می کنم و در دست هات می میرم: ماجرای یک شاعر که عشق او به تنفر تبدیل می شود.
  6. کیفیت تکوین فعل خداوند: سه زوج جوان که یکی از آن ها دچار حادثه ای شده و ناخودآگاه صدایی را می شنود.
  7. کشتار: داستان یوسف و مونس که عاشق می شوند و با نامه با هم در ارتباط هستند.

کتاب چند روایت معتبر

مصطفی مستور
مصطفی مستور، زاده ی سال ۱۳۴۳، داستان نویس، پژوهشگر و مترجم ایرانی است. مستور در اهواز به دنیا آمد. او در سال ۱۳۶۷ در رشته ی مهندسی عمران از دانشگاه شهید چمران اهواز فارغ التحصیل شد و دوره ی کارشناسی ارشد را در رشته ی زبان و ادبیات فارسی در همان دانشگاه گذراند. مستور نخستین داستان خود را در سال ۱۳۶۹ نوشت و در همان سال در مجله ی کیان به چاپ رساند. او نخستین کتاب خود را نیز در سال ۱۳۷۷ با عنوان «عشق روی پیاده رو» که شامل ۱۲ داستان کوتاه است، به چاپ رساند.
قسمت هایی از کتاب چند روایت معتبر (لذت متن)
تمام روح ات درد گرفته است. حالا اگر یک قدم دیگر به سمت کیمیا بروی، همه چیز تباه خواهد شد. فقط یک گام دیگر کافی است تا عشق آن روی تاریک اش را به تو نشان دهد. باید همه چیز را همین حالا تمام کنی.

گفتی دوستت دارم و رفتی. من حیرت کردم. از دور سایه هایی غریب می آمد از جنس دلتنگی و اندوه و غربت و تنهایی و شاید عشق. با خود گفتم هرگز دوستت نخواهم داشت. گفتم عشق را نمی خواهم. ترسیدم و گریختم. رفتم تا پایان هرچه که بود و گم شدم. و این ها پیش از قصه ی لبخند تو بود.

بعضی ها یه خروار پول می گیرن تا چیزی رو که دیدن بگن ندیدن، تا حرفی رو که نشنیدن بگن شنیدن. گاهی دست ها کارهایی رو انجام میدن که کلی پول پشتش خوابیده. حالی ته چی میگم؟ گاهی چیزها رو نباید دید. نباید شنید. نباید گفت. گاهی نباید کسی رو دوست داشت. حالی ته چی میگم شاعر؟