کتاب طعم گس خرمالو

The Acrid Taste of Persimmon
کد کتاب : 1726
شابک : 978-964-305-139-6
قطع : پالتویی
تعداد صفحه : 156
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 1997
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 15
زودترین زمان ارسال : ---

در فهرست برترین آثار داستانی ایران

برنده جایزه کوریه انترناسیونال

معرفی کتاب طعم گس خرمالو اثر زویا پیرزاد

کتاب طعم گس خرمالو، مجموعه ای از داستان های کوتاه نوشته ی زویا پیرزاد است که اولین بار در سال 1997 به چاپ رسید. پیرزاد در این مجموعه داستان جذاب، با سبک نوشتار دلنشین خود ما را به جهان قصه های خود می برد و با شخصیت هایش، لحظه ای از زندگی آن ها، خاطرات این افراد و تفکراتشان آشنا می کند. این بانوی نویسنده در این کتاب که از پنج داستان تشکیل شده، نگاهی تحلیلی و دقیق به روابط میان انسان ها، به خصوص رابطه ی میان زن ها و شوهرها، دارد و با پرداختی سرگرم کننده، معایب و اشکالات موجود در چنین روابطی را به تصویر می کشد. نثر زویا پیرزاد، همانند برترین آثار او، همچنان در عین سادگی، فوق العاده تأثیرگذار و احساس برانگیز است و قدرت مثال زدنی این نویسنده را در کاوش و به تصویر کشیدن ذهن کاراکترهایش نشان می دهد.

کتاب طعم گس خرمالو

زویا پیرزاد
زویا پیرزاد (ارمنی: Զոյա Փիրզադ; زاده ۱۳۳۱ در آبادان) نویسنده معاصر ایرانی ارمنی تبار است. او در سال ۱۳۸۰ با رمان چراغ ها را من خاموش می کنم جوایز مهمی همچون بهترین رمان سال پکا، بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری، کتاب سال وزارت ارشاد جمهوری اسلامی و لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا را به دست آورد و با مجموعه داستان کوتاه طعم گس خرمالو یکی از برندگان جشنواره بیست سال ادبیات داستانی در سال ۱۳۷۶ و جایزه «کوریه انترناسیونال» در سال ۲۰۰۹ شد. وی از معدود نویسندگان ایرانی است که تمام آثارش به فرانسوی ترج...
قسمت هایی از کتاب طعم گس خرمالو (لذت متن)
رویا فنجان چای را دوانگشتی برداشت. «نفهمیدی کی بود؟» لیلا ریزه های دستمال کاغذی را روی میز گذاشت. «چرا تو هم می شناسیش.» بالا تنه ی رویا پرید جلو. «کی؟» آرنجش خورد به فنجان چای و فنجان افتاد روی شیشه ی لاک و لاک دمر شد. چای و لاک ناخن ریخت روی لباس خانه اش. داد زد «واااای!»

اولین کارش کندن کفش هایش بود. کف پاهاش زق زق می کرد. از هشت صبح تا الان که دو و نیم بعد از ظهر بود، به چهار ا بنگاه معاملات ملکی سر زده بود و شش تا آپارتمان دیده بود. خواست خم شود کفش ها را بگذارد توی جاکفشی دم در ولی نا نداشت. فکر کرد «ول کن، فوقش وقتی آمد غر می زنه چرا کفش هاتو انداختی تو راهرو.

انگشت های پاهاش را خم و راست کرد و فکر کرد «حالا چرا گریه نمی کنم؟» یاد خاله پری افتاد که در مجلس ختم جناب سرهنگ، زبان می گرفت و یک جمله در میان می گفت «دیگه اشکی برام نمونده...» غریبه ها که رفتند و ماندند خودمانی ها، خاله پری گفت «سی سال تموم شب و روز اشکمو درآورد، بسه دیگه.