کتاب به کی سلام کنم

Be Ki Salaam Konam
کد کتاب : 1533
شابک : ‭978-964-487-042-5
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 257
سال انتشار شمسی : 1380
سال انتشار میلادی : 1981
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

در فهرست برترین آثار داستانی ایران

معرفی کتاب به کی سلام کنم اثر سیمین دانشور

کتاب به کی سلام کنم، مجموعه ای از داستان های کوتاه نوشته ی سیمین دانشور است که اولین بار در سال 1981 انتشار یافت. سیمین دانشور با استفاده از سنت چندهزار ساله ی قصه گویی در ایران‌زمین و ترکیب آن با تکنیک های مدرن خلق داستان کوتاه، اثر جذاب دیگری را به مخاطبین خود هدیه می کند. داستان های کتاب به کی سلام کنم، با ارائه ی جزئیاتی غنی و طیفی گسترده و متنوع از شخصیت های آشنا و قابل باور، خواننده را به دل جامعه ی ایران در چند دهه قبل و دغدغه های موجود در آن می برد. دانشور در این داستان ها، تمرکزی ویژه بر اعتقادات و اندیشه های کاراکترهای خود دارد و علاوه بر پرداختی رضایت بخش به هر یک از آن ها، موفق می شود در فضاسازی کلی قصه ها نیز بسیار هنرمندانه و دلنشین عمل کند.

کتاب به کی سلام کنم

سیمین دانشور
سیمین دانشور (زاده ۸ اردیبهشت ۱۳۰۰ در شیراز- ۱۸ اسفند سال ۱۳۹۰ خورشیدی در تهران) نویسنده و مترجم ایرانی و همسر جلال آل احمد بود و در اکثر فعالیت های فرهنگی و اجتماعی همسرش حضور و همکاری داشت. دانشور همچنین عضو و نخستین رئیس کانون نویسندگان ایران بود. او فرزند محمدعلی دانشور (پزشک) و قمرالسلطنه حکمت (مدیر هنرستان دخترانه و نقاش) بود. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در مدرسه انگلیسی مهرآیین انجام داد و در امتحان نهایی دیپلم شاگرد اول کل کشور شد. سپس برای ادامه تحصیل در رشته ادبیات فارسی به دانشکد...
قسمت هایی از کتاب به کی سلام کنم (لذت متن)
واقعا کی ماند که بهش سلام بکنم؟ خانم مدیر مرده، حاج اسماعیل گم شده، یکی یکدانه دخترم نصیب گرگ بیابان شده... گربه مرد، انبر افتاد روی عنکبوت و عنکبوت هم مرد... و حالا چه برفی گرفته! هر وقت برف می بارد دلم همچین می گیرد که می خواهم سرم را بکوبم به دیوار. دکتر بیمه گفت: «هر وقت دلت گرفت بزن برو بیرون.» گفت: «هر وقت دلت تنگ شد و کسی را نداشتی که درددل کنی، بلند بلند با خودت حرف بزن.» یعنی خود آدم بشود عروسک سنگ صبور خودش. گفت: «برو توی صحرا و داد بزن، و به هر که دلت خواست فحش بده...» چه برفی می آید، اول توی هم می لولید و پخش می شد، حالا ریزریز می بارد؛ و این طور که می بارد، معلوم است که به این زودی ها ول نمی کند، از اول چله بزرگ همین طور باریده...

راست می گفتی چشم هایم عین دریای دم غروب است. و من به این فکر می کردم به عمرم هیچ زنی دست روی سرم نگذاشته و هیچ کس هم بهم نگفته چشم هایم مثل چیست.

تو چرا باید بسوزی و بسازی؟ مگر عمر را چند بار به آدمیزاد می دهند؟