عجیب آن که چهره ای رنگ پریده نداشت. بازوهایش را گرفتند و بردند طرف کاسه بیل جرثقیل، چارپایه و یک تن از کلاه پوشان هم با او برده شدند بالای ستون و مرد قوزی همچنان داشت آخرین تلاش هایش را می کرد مگر بتواند پایه ی چوبی پرچم را که تا حالا لق کرده بود، بیرون بیاورد؛ اما هنوز نتوانسته بود.
گفتند همین جا، کنار این تخته سنگ بگذاریمش تا بمیرد. گفتند زیاد دوام نمی آورد، تا هنوز شب نرسیده باشد، خودش می میرد. گفتند مگر نمی بینی نور از چشم هایش رفته؟ هم این که رمق به زانوهایش نمانده؟ گفتند دست که بگذاری روی دست هایش، ملتفت می شوی که چیزی به آخرش نمانده. کسی گفت بالاخره بیاورمش پایین از وری بار یا بگذارم باشد تا همان جا بمیرد؟
در این مطلب، نکاتی ارزشمند را درباره ی چگونگی نوشتن داستان های کوتاه خوب با هم می خوانیم
ضرباهنگ سریع، طرح داستانیِ یک وجهی، و وجود ایجاز از ویژگی های «داستان های کوتاه» هستند
دلش برای پروانه ای که پشت پنجره اسیر شده بود سوخت، کاری نمیتوانست بکند- یک شاخه گل نه صدا داشت و نه دست و پا تا کمکی بکند یا کسی را صدا بزند، با خودش فکر کرد، کاش آدم بودم، باورش نمیشد، ادم شده بود. به سمت پنجره رفت، پروانه قشنگی بود— حالا مدتهاست که کلکسیون پروانههای خشک شده اش کامل است. ( برداشتی آزاد از هیچ چیز و کتابهای نبتری ( جد آبادی) )
حقیقتا با کمال احترام بیشتر 32ص نتونستم بخونم.دوسش نداشتم. منو ترغیب نمیکرد.
کجای داستانها دلگرم کننده و روح بخش بود؟اتفاقا کتاب بسیار ثقیل و کلافه کنندس و داستانها مبهم و شخصیتها سردرگمند. ناامیدی و کسالت در سراسر کتاب موج میزنه و فضاش سرده.
با اینکه داستان آخر خیلی خوب بود ولی نظر اصلیم مثه بقیه ست : "بلند بنویس آقای نویسنده،بلند...."
داستان چی هست؟
شش داستان کوتاه از دولت آبادی. داستانها همان طور که از اسم کتاب پیداست درباره زندگی آدمهاست. داستانها همگی در شهر اتفاق میافتند و به بیان مسائل و دغدغههای انسانهای ساکن شهرها میپردازد. دو داستان مولی و شازده و چوب خشک بلوط را بیشتر دوست داشتم.