اون لیوان رو بده به من تا من با انگشت هام که تو مالش دادی بگیرمش. ببین، اینطوری می گیرند. کمی رو به بالا. به چشم هام نگاه کن. اینطور. هیچ کدوم تون رو نگاه نمی کنم. اما شما منو محاصره کردید. به دامنم، به کفشم که پام نیست. اون ته دارند منو نقاشی می کنند. دور و برم چهار ردیف، زیر پام سنگفرش. بالای سرم آسمونه که داره روشن می شه. این جا، توی چهارباغ باید با کسی مثل خودت قدم بزنی. یه معما بگم؟ رد و بدل بکنیم؟ تا وقتی از پله ها بالا می ری، همه برن کنار تا تو بالا بری، تا اون ته چهارباغ تو رو نقاشی کنند، با یه پل، با غرفه هاش، با آدم هاش، توی تالار. توی غرفه ها پر از سبیل هایی بود که روی زمین می ریخت. یه پرنده پیدا می شه و گم می شه. یه نازتو برم سارا، چه قدر همه بچه اند! چه قدر دوچرخه!