«رمولوس: بعد از غذای لذیذ امشب، این حمام به من دو برابر لذت بخشید. امروز روز شاعرانه ای بود و من این طور روزهارو دوست ندارم. و بعد هم هیچ چیز جز یک حمام حالمو جا نمی آره. من یک آدم غیر تراژیک هستم آشیلس. آشیلس: اعلیحضرت میل دارند لباس رسمی امپراطوری تنشون کنند یا لباس خواب؟ رمولوس: لباس خواب. امروز دیگه حکومت نمی کنم. آشیلس: اعلیحضرت باید زیر اعلامیه ای رو که برای سکنه رم صادر شده است امضا بفرمایند. رمولوس: باشه فردا. آشیلس مایل است در پوشیدن لباس خواب به او کمک کند. امپراطور جا می خورد. رمولوس: لباس خواب امپراطوری رو بیار، آشیلس. این دیگه برای من خیلی کهنه است. آشیلس: لباس خواب امپراطوری رو علیاحضرت ملکه جزو اثاثیه خودشون بستند. مال پدرشون بود. رمولوس: آهان! پس کمکم کن همین لباس شندرپندری رو تنم کنم. با احتیاط و دقت لباس خواب را می پوشد و تاج پیروزی را از سر خود برمی دارد. رمولوس: تاج پیروزی هنوز روی سرمه. فراموش کرده بودم موقع حمام ورش دارم. بالای تختخواب آویزونش کن پیراموس. تاج پیروزی را به پیراموس می دهد و او آن را بالای تختخواب آویزان می کند. رمولوس: چندتا برگ دیگه بهش هست؟ پیراموس: دوتا. امپراطور آهی می کشد و به طرف پنجره می رود.
بهترین کتاب دنیا بود
بهترین کتاب دنیا بود کتاب تا حالا بهتر از این ندیده بودم مرسی😃😃😃😃😃😚😚😚😚😚