آویخته به رخوت دارآباد ، آمیخته به سرفه ی تهرانم / از هر طرف نگاه کنی زخمم ، از هر جهت بگویی ویرانم - در چشم های قهوه ایم بنگر ، شاید مرا ببینی و بشناسی / از آب و آتش آمده ام بیرون، خالی نشین گوشه ی فنجانم
منم پیامبری پیر و دست و پا بسته... که در محاصرهی چند سوره افتاده...
خیلی قشنگ بود 😍