در اینجا نیز از مبانی سه گانه انسان شناختی، معرفت شناختی و ارزش شناختی، بهره خواهیم جست. در مبانی انسان شناختی که به رابطه معلم با شاگرد اشاره دارد، تأکید بر عاملیت معلم و شاگرد، به عنوان دو انسان عامل، با یکدیگر دارد. بنابر این آموزش با حفظ کردن این ویژگی تعاملی، نباید به رابطه ای یک سویه و تحکمی تبدیل گردد. و از منظر معرفت شناختی و ارزش شناختی به مسأله تعامل ناهمتراز یا همتراز می رسیم که تفکیک تاریخی دیدگاه سنتی و نوگرا را مطرح می سازد. در دیدگاه سنتی این تعامل ناهمتراز است و معرفت و ارزش معلم در کانون توجه قرار دارد و در دیدگاه نوگرا معرفت و ارزش شاگرد. اما در منظر مورد توجه پژوهش حاضر، یعنی واقع گرایی سازه گرایانه، این تعامل ناهمتراز میان معلم و شاگرد باید به گونه این باشد که دو عنصر ثبات و تغییر را همزمان در خود حفظ کند. معلم به عنوان حامل دانش و ارزش هایی که تا کنون استواری و استمرار یافته اند، دریچه مهمی را برای دانش آموز به سوی حقیقت و ارزش می گشاید و در عین حال، با توجه به جنبه های سازه گرایانه و تحولی، باید باب دگرگونی در هر دوی آنها باز باشد. ابتدا با حذف اقتدار صوری، عنصر انتقاد به آموزش راه یافت. دوم، با حفظ اقتدار وجودی، ویژگی تعاملی در آموزش ظهور می یابد، سوم، با حفظ اقتدار محتوایی، آموزش دریچه ای برای راهیابی به غنای ارزشی و دانشی فرهنگ خواهد بود و چهارم، با حفظ اقتدار حقوقی، جنبه دیگری از نقش تبیین کنندگی آموزش آشکار می گردد. با توجه به این نکات، الگوی مطلوب آموزش با سه ویژگی «تمهیدگری»، «تبیین گری» و «پالایندگی» آشکار می گردد.