مامان گفته است راز یعنی چیزی که آن را نگه داری و به کسی نگویی. حالا من یک راز در دلم دارم. آن روز وقتی مامان از اتاق پذیرایی رفت داخل آشپزخانه، من هم دنبالش رفتم. آن جا بود که راز را دیدم، میان دست های مامان بود و داشت آن را می پیچید. راز داخل دلم تکان می خورد و از این طرف به آن طرف می رفت و می آمد بالا داخل دهانم، پشت دندان هایم می نشست و می خواست بیرون بپرد. درشت ترین سیب را برداشتم، گازهای بزرگ می زدم و راز مزة سیب می داد. سیب تمام شد، راز دوباره آمد بالا و نشست پشت دندان هایم، این دفعه یک شیرینی خوردم. راز مزة شیرینی می داد. کمی گذشت. کیک تولد مامان بزرگ را آوردند. او نمی دانست که مامان برایش تولد گرفته است. مامان گفت: این یک راز بود بین من و امیر، البته ستاره هم آن را می دانست». مامان هدیه اش را آورد و به مامان بزرگ داد. آن یک چتر صورتی بود. کتاب حاضر برای گروه سنی «ب» و «ج» تهیه و تدوین شده است.
کتاب راز چه مزه ای می دهد؟