ژرا دونرال در شعر El Desdichado می گوید که نمی داند اروس است یا بایرون؟ می گوید که ساز اورفه هنوز در دست های اوست. آری، همواره صداهایی از ورای تاریخ نوینسده را فرا می خوانند. نویسنده نه از طریق پژواک صدای خود در مخاطبان و منتقدانش که از نقادی غنای پاسخ خود به آن صداهاست که اثرش را می سنجد. نروال صدای بایرون و اروس و اورفه را می شنود ودر جست و جوی پاسخی به صدای ایشان است که شعرهای درخشانش را می نویسد. هنری میلر در جست وجوی پاسخی به داستایوسکی و رمبو است گویی که در هر لحظه از زندگی اش صدای ایشان را می شنود. Reflection همچنان که به معنای تفکر و تامل است معنای انعکاس و بازتاب را نیز در خود دارد. گویی که هر شکلی از تفکر انعکاس صدایی است که ما را به خود می خواند. ژاندارک به روایت برشت همواره از صداهایی سخن می گوید که او را فرامی خوانند. کنش سیاسی ژاندارک پاسخی به همان صداهاست، آنچنان که کنش نروال در نوشتن شعر پاسخی به صداهایی است که می شنود و من، رید قدمی همیشه فراخوانده می شوم گوش می دهم، و ناچار از نوشتن از پاسخی به صدا دادن، برای مردگان می نویسم. تنها مردگان اند که از دست ایدئولوژی گریخته اند. پس اثری که برای مخاطبی زنده آفریده شود بی گمان مبتذل است. شاعر یا نویسنده ای که به مخاطبان آینده اش چشم دوخته نیز تنها به بیراهه می رود. مخاطب حقیقی، آنکه یا آنچه اثر در پاسخ به او آفریده می شود در آن سوی تاریخ مرده و دفن شده است، همچنان که برای نروال مادرش اورفه و لرد بایرون هر سه سالیان پیش مرده اند.