یک آپارتمان تاریک، بنی روی صندلی در حال چرت زدن است. درحالی که منتظر بوده خوابش برده است. بعد از شنیدن صدای چند نت موسیقی، صدای چرخیدن کلید درون قفلی را می شنویم و در آپارتمان باز می شود. کانی وارد می شود و کیفش را روی پیشخوان آشپزخانه پرت می کند. کانی در حالی که اصلا از حضور بنی خبر ندارد، عرض اتاق را طی می کند. در نهایت چراغ اتاق را روشن می کند و ما بنی را می بینیم. کانی از شدت ترس جیغ بنفش می کشد. بنی از خواب می پرد، سیخ روی صندلی می نشیند و به اطراف خیره می شود. مشخص است که یادش نمی آید کجاست.