کتاب کافه پاریس

Collected Short Stories
(18 داستان کوتاه از نویسندگان بزرگ جهان) آنتوان پاولوویچ چخوف و دیگران
کد کتاب : 3612
مترجم :
شابک : 9786009042401
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 368
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2011
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 16
زودترین زمان ارسال : 10 اردیبهشت

معرفی کتاب کافه پاریس اثر آنتون چخوف

کتاب «کافه پاریس» شامل هجده داستان کوتاه برگزیده از چهارده نویسنده ی بزرگ جهان می باشد. «ویلیام فاکنر»، «امیل زولا»، «ادگار آلن پو»، «آلبر کامو»، «دوریس لسینگ»، «آلیس مونرو»، «آنتوان چخوف»، «فئودور داستایوفسکی»، «لئون تولستوی» «جومپا لاهیری» و... نویسندگان کتاب «کافه پاریس» را تشکیل می دهند. داستان های «کافه پاریس» از زمینه های یکسانی برخوردار نیستند و به هم پیوستگی ندارند؛ اما سبک نگارشی عالی و برجسته بودن هر یک از داستان ها، ویژگی مشترکی در میان آن ها به حساب می آید.
داستان کوتاه یکی از مهم ترین ژانرهای ادبی است که پرداخت به آن، آنچنان که باید و شاید صورت نگرفته است. تعاریف متعددی برای داستان کوتاه در گذر زمان مطرح شده است اما آنچه به طور مشترک در تمام این تعاریف به چشم می خورد، بازه ی زمانی است که بتوان داستان کوتاه را در آن مطالعه کرد و اثر از لحاظ تعداد شخصیت و حجم داستان از رمان، کوتاه تر باشد. به این ترتیب اگر رمان را همچون یک فیلم بلند بدانیم، می توان داستان کوتاه را یک فریم یا قاب عکس از دنیای قصه دید. اکنون کتاب «کافه پاریس» که مجموعه ای است از داستان های کوتاه چهارده نویسنده ی مطرح دنیا، آلبوم رنگارنگی از آثار دستچین شده ی بهترین نویسندگان جهان را در اختیار خوانندگان قرار می دهد.
مفاهیم مطرح شده در مجموعه ی «کافه پاریس» ، طیف گسترده ای از مسائل را شامل می شوند که از جمله ی آن ها می توان به نظریات رشد فروید و عقیده ی ادیپ، گذر زمان، مهاجرت، الهام بخشی هنر و دگرگون ساختن زندگی، وقت گذراندن با خانواده، قدرت بی بدیل بخشش، دلبستگی به جهان مادی، دنیای بعد از جنگ، مبارزه با افراط ورزیدن در مسائل دینی و مذهبی، عشق و شکست، پوچ گرایی، قتل و اگزیستانسیالیسم اشاره کرد.

کتاب کافه پاریس

قسمت هایی از کتاب کافه پاریس (لذت متن)
پدر در تمام مدت جنگ جهانی اول در ارتش خدمت می کرد؛ یعنی تا پنج سالگی ام او را آن قدرها ندیده بودم که مایۀ نگرانی ام بشود. بعضی وقت ها شب ها که از خواب بیدار می شدم جثۀ بزرگی را در لباس نظامی می دیدم که زیر نور شمع با دقت به من نگاه می کند. گاهی صبح زود صدای بسته شدن در ورودی و کشیده شدن چکمه های میخ دارش را بر سنگ فرش خیابان می شنیدم. این ها چیزهایی بود که از رفت و آمد های پدر متوجه می شدم. پدر مثل بابانوئل به شکل سحرآمیزی می آمد و می رفت. در حقیقت، با این که صبح زود در تخت خواب بزرگ بین او و مادرم له می شدم، این سر زدن هایش را دوست داشتم. سیگار می کشید که رایحۀ خوشایندی به او می بخشید و صورتش را اصلاح می کرد که به نظرم دلیل جاذبۀ عجیبش همین بود.