باران یکریز، می بارد کتف هایم می لرزند از چهارپایه بالا می روم و به کلفتی طناب فکر می کنم به گره های چهل ساله ی آن یاد تخم هایی که کردم می افتم روی شان می نشینم گرم می شوند.