او نیامده بود! دنیا داشت دور سرش می چرخید و آسمان با همه عظمت، برایش قفسی تنگ و تار می نمود. چشم بست و حرف های افشین را بخاطر آورد. با اولین دانه برفی که روی مژگانش افتاد، سر بلند کرد و صورتش را در معرض شبیخون دلنشین گنبد مینا قرار داد. اولین برف زودهنگام آن سال به وقت عقرب!