رئیس: ترس! ترس بچه ها! ترس، سرطان جامعه امروزه! … می ترسم! می ترسید! می ترسند! حالام می دونم ترسیدید! می دونم تو فکرید! می دونم حواستون پرته! … فیلم دراکولا رو دیدید؟
هیچ کس پاسخی نمی دهد، رئیس پس از لحظه ای مکث دوباره شروع می کند.
رئیس: می دونم دیدید! ندیدین هم برین ببینید ترس تون بریزه! (جهت را عوض می کند.) از این طرف لطفا… ما از بیمار مبتلا به ایدز می ترسیم و طردش می کنیم، بیمار هم چون پیش از ابتلا مثل ما از اسم ایدز می ترسیده، از ترس طرد شدن، بیماریشو پنهان می کنه. مسئولین از ترس، آمار بیماری ایدزو اعلام کنن!… چرا؟ چون می ترسن انگ لاابالی گری جنسی به جامعه بخوره… خب حالا می دونید چرا همیشه آقای کنت دراکولا تو تاریکی کارشو انجام میده؟ (مکث) چون تماشاچی هرچی کمتر ببیندش، بیشتر می ترسه! برای همین فیلمسازها نور کم میدن و فضا رو تاریک می کنن! (به طبقه اول رسیده اند، مدیر در اتاقی را باز می کند) اینجا اتاق شماست. مصاحبه ها هم همین جا انجام می شه (از پله ها بالا می رود) آخر فیلم وقتی آرتیسته پرده را می کشه و نور میاد، دراکولا دود می شه میره هوا… کار شما هم همینه! باید نور دانایی به تاریکی و جهل بتابونید تا ترس مردم بریزه!! نور… دانایی… کلید کارتونه.