صدای واق واق پاتار، برای چندمین بار پدید را از خواب پراند. دستش را دراز کرد و ساعت کوکی کنار تخت خواب را برداشت. ساعت از دو گذشته بود و او سر درنمی آورد چرا پاتار، از سرشب بی قراری می کند. چرخی زد و خمیازه ی بلندی کشید. هنوز خوابش نبرده بود که تخت، تکان محکمی خورد و...