آقای الیوت دکمه ای را فشرد، صدای غرشی شنیده شد و قبل از این که عکس العملی نشان بدهند، بوران از تمام دریچه های کولر داخل آمد و در عرض چند ثانیه تمام دانه های عرق شان قندیل بست. چند قندیل از دماغ و چانه ی آقای الیوت آویزان بود. سبیلش هم یخ زده و سفت شده بود. شدت سرما باعث شد خانم الیوت به هوش بیاید اما صورتش به داشبورد چسبیده بود.
عمه میلدرد در صندلی عقب، زیر لحافی از برف مدفون شده بود. رولزرویس به چپ و راست منحرف می شد و باعث شد یک اتومبیل فیات و یک لادا از جاده خارج شده و به نرده های کنار جاده بخورند. آقای الیوت دودستی فرمان را چسبیده بود و درحالی که بخار از دهانش درمی آمد، گفت: «چی شده؟ قبل از این که راه بیفتیم ماشین رو بردم نمایندگی و سرویس کردم، حالا چی شده؟. این جاده هم که دیگه شورش رو درآورده»