سوسن طاقدیس این قصه را نوشته تا بگوید چقدر سایه اش را دوست دارد. به خاطر همین قصه سایه ابری را می نویسد که چون صاحبش را گم کرده می رود دنبال شلنگ و لاستیک و ماه که صاحبش شوند! در همین گشت و گذارهاست که یکدفعه چشمش به صاحب اصلی اش می خورد. سوسن طاقدیس می گوید. این قصه را سایه اش برایش تعریف کرده! پس ببینید چه سایه خوب و ماجراجویی دارد!
کتاب سایه ای که سر نداشت دم نداشت تن هم نداشت