استن- چی؟ ماج- شاید بشه من خودم تنها برم! استن- ای گاو خودخواه! پس من چی؟ اون وقت کی آشپزی کنه؟ لابد کلفت - نوکرهای لعنتی مون؟ ماج- می تونم برات ساندویچ درست کنم، کمی هم هله هوله بذارم- که گرسنه نمونی؟ استن- تو دیگه آخرشی ملعون، مگه نه؟ انگار این خودش به اندازه کافی بد نیست که سی سال و خرده ای مجبور بوده م دستپخت مزخرفت رو تحمل کنم و به شکمم صدمه بزنم- چند بار داشتی من رو راهی بیمارستان لعنتی می کردی- حالا می خوای اینقدر به م گشنگی بدی تا بمیرم. ماج- اما، استن، من می تونم ـ (ناگهان با صدایی که می شنود، حواسش پرت می شود.) گوش کن! باز خودشه! استن- چی خودشه؟ ماج- اون موش گندهه. نمی شنوی؟ استن- نه، نمی شنوم. ماج- گوش کن! (مکث)