فکرتان خواب می بیند بر بستر مغزهای وارفته خوابش نوکران پروار را ماند بر بستر آلوده باید برانگیزم جل خونین دلم را باید بخندم به ریش ها باید عنق و وقیح ریشخند کنم باید بخندم آنقدر تا دلم گیرد آرام بر جان من نه هیچ تار موی سفید است نه هیچ مه پیرانه من زیبایم بیست و دو ساله