داستان حاضر، سرگذشت کودکی اصفهانی است که با ایستادن بر لب ایوان خانه و نگریستن ستاره ها صدایی را می شنود. او خطاب به مادرش می گوید که مادر من صدای شب را می شنوم و به هر ستاره ای که زیاد خیره می شوم، به سرعت می چرخد، فرود می آید و می رود توی پیشانی من. مادر تصور می کند که فرزندش خیالاتی شده است. سال ها بعد کودک مجددا همان صدا را می شنود و پس از چندی با مطالعة کتابی دربارة طریقت ذن به ماهیت این صدا پی می برد. نوشتار حاضر در قالب داستان به آموزه های طریقت ذن اختصاص دارد.
کتاب صدای همیشگی