کتاب کهکشان نیستی

Kahkeshane Nisti
داستانی براساس زندگی آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی (ره)
  • 5 % تخفیف
    230,000 | 218,500 تومان
  • موجود
  • انتشارات: فیض فرزان فیض فرزان
    نویسنده: محمدهادی اصفهانی
کد کتاب : 62279
شابک : 978-6229599556
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 555
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 2021
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 17
زودترین زمان ارسال : 20 اردیبهشت

معرفی کتاب کهکشان نیستی اثر محمدهادی اصفهانی

"کهکشان نیستی" عنوان اثری پانصد و پنجاه و پنج صفحه‌ای است که به همت نشر فیض فرزان به عرصه‌ی چاپ رسیده است. این اثر که "داستانی براساس زندگی آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی (ره)" به قلم "محمدهادی اصفهانی" است، شرح هشت دهه مجاهدت و بندگی این روحانی بزرگ را به زیبایی به تصویر کشیده است.
"محمدهادی اصفهانی" داستان زندگی "آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی (ره)" را از زمانی که ایشان بیست و هفت ساله بودند، به رشته‌ی تحریر در می‌آورد و "کهکشان نیستی"، با سفر "آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی (ره)" به نجف، آغاز می‌گیرد. سفری شگفت‌انگیز که شروع‌کننده‌ی همه چیز است و تا پایان عمر پرافتخار آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی (ره)" ادامه می‌یابد.
"محمدهادی اصفهانی"، کتاب "کهکشان نیستی" را در 75 بخش تنظیم کرده است که هر بخش با یک آیه از کلام‌الله مجید آغاز می‌شود. اگرچه طرح داستان با تخیل نویسنده ساخته شده است، اما سعی شده است که سوابق و وقایع اصیل زندگی "آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی (ره)" حفظ شود تا تصویری واقعی از حیات، دستاوردها و اصول مهم و اساسی شخصیتی او به مخاطب ارائه شود. در پایان کتاب بخش‌هایی با عنوان دستورات، سفارشات و منابع و اسناد وجود دارد که به خواننده این امکان را می‌دهد که در مورد "آیت الله سیدعلی قاضی طباطبایی (ره)" اطلاعات بیشتری کسب کند.
وجه تمایز و برتری این کتاب نسبت به دیگر آثار از این دست این است که در عین داستانی بودن و نثری روان، بسیار مستند است و این برتری نشان دهنده تلاش چشمگیر "محمدهادی اصفهانی"، برای توجه به اصل رویدادهای تاریخی است و در نهایت، اثری را که در اختیار خواننده قرار می‌گیرد، در جایگاه بالایی قرار می‌دهد.

کتاب کهکشان نیستی

قسمت هایی از کتاب کهکشان نیستی (لذت متن)
آدم مگر چه می خواهد؟ نانی و آبی و جایی برای خواب! اما گویا آدم ها معنای زندگی را نفهمیده بودند. نان بیشتر، آب بیشتر و جای بیشتر. آدم هایی که هر روز از کنار حرم می گذشتند. هرکدام برای خود دنیایی ساخته بودند و در آن زندگی می کردند. چقدر عالمشان حقیر بود. وقتی به من می رسیدند، دست ته جیبشان می کردند و دنبال خرده فلس هایشان می گشتند؛ تازه اگر به این نتیجه می رسیدند که به گدایی آس و پاس چیزی ببخشند. آن وقت ها معنای زندگی برایم فقط در نگاه به ردپای دیگران و چشم داشتن به دست آنها خلاصه می شد. وقتی آدم ها می آمدند. آسمان برای من رنگارنگ بود و وقتی نبودند. حتی اگر خورشید در بلندای خود قرار می داشت، همه جا تاریک به نظر می آمد. ابتدای محلة مشراق، منتهی به ورودی باب شیخ طوسی، جای بساط من بود؛ زیرانداز پاره ای و لباسی کهنه. با متکایی رنگ و رورفته که کمک می کرد تا همان جا بساطم را پهن کنم و بخورم و بخوابم. احدی حق نداشت سلطنتم را تصاحب کند. گداهای دیگر می دانستند که نباید به مملکت من نزدیک شوند. اعتقاد داشتم گداهای بی مقدار تازه کار لایق محل های پر رفت و آمد نیستند. به نظرم گدای نوپا باید کارش را از گوشه ای خلوت آغاز می کرد تا به درستی بیاموزد که گدا بودن آداب ویژه خودش را دارد. اگر گدا هستی، نباید به چیز دیگر فکر کنی. وقتی آدم ها دست در جیبشان می کنند، باید شروع کنی به دعا کردن برایشان. باید از او ممنون باشی که با دیگران فرق دارد و حاضر شده از خودش بگذرد و روزی رسان تو باشد. با همه ی این اوصاف آدم ها با هم فرق داشتند. بسیاری که کمک می کردند، از من گداتر بودند. دست در جیبش می کرد و با مظلوم نمایی ادای گشتن به دنبال پول را در می آورد و در آخر با منت، خرده فلسی در کاسه می انداخت و راهش را می کشید و می رفت و از بادی که به غبغب داده بود، معلوم می شد در این فکر است که چه گلی به سر خود زده!